امروز صبح مثل همیشه از خاب که بیدار شدم مثل روز های دیگر اول رفتم صورتم را شستم و نشستم پای رایانه .
بازی نکردم نمیدانم چرا بازی نکردم ؟
ولی مثله اینکه آدم شده بود که همیشه بعد از کلاس درس بازی کنم . ولی بجای بازی کردن رفتم کارتون دیدم فکر کنم همه ی شما مخاطبین عزیز میدانید . بعد کار های دیگری انجام دادم و کلاس شروع شد .
بعداز کلاس هم رفتم بازی اساسینس کرید 3 بازی کنم موقع بازی استرس داشتم چون به یک جارسیدم همان یک جارا قبلا بازی کردم و بازی جولو نمیرفت یعنی این که یک زا باید از کشتی به یک کشتی خراب با توپ شلیک کنم .
و یک دایره ی قرمز هم جلیش بود و وقتی به آن شلیک کردم دایره ی قرمز نرفت و زیاد هم شلیک کردم باز هم نرفت .
و بازی را از اول کردم و الان هم استرس دارم چون میترسم دوباره همان اتفاق بیفتد و اقفاق اوفتاد من اونوقت آنقدر عصبانی شدم که نگو دلم میخاست رایانه و سازنده یه بازی را از روی زمین محو کنم یعنی دلم میخاست دنیارا نابود کنم.
و بعد به برادر بزرگم گفتم درستش کند و بازی را امتحان کرد و وقتی او بازی را انجام داد ردش کرد یعنی که من یکجارا اشتباه رفتم و زایه شدم
داستان های حکمت آموز قسمت 1 بهترین بنده ی خدا
بازی ,کنم ,هم ,یک ,کلاس ,شلیک ,بازی را ,و بازی ,نرفت و ,شلیک کردم ,کنم و
درباره این سایت